مارا از همان کودکی به جدایی ها عادت دادند...
همان جایی که روی تخته سیاه نوشتند: خوب ها / بدها !
نظرات شما عزیزان:
سلام دوست خوبم لینکت کردم
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه میخواهی؟ بگو
گیرم نمیگیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهاییام سرگشته شیداییام
دیوانهای رسواییام, تو هرچه میخواهی بگو مهرداد اوستا
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه میخواهی؟ بگو
گیرم نمیگیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهاییام سرگشته شیداییام
دیوانهای رسواییام, تو هرچه میخواهی بگو مهرداد اوستا
سمان بارانيست
همگي مي گذرند
چتر دارند به دست تا نبارد باران بر سر و صورتشان
اما .....
من تنها و رها
زير اين سقف سياه
گام بر مي دارم بي چتر
و به تو مي انديشم
همگي مي گذرند
چتر دارند به دست تا نبارد باران بر سر و صورتشان
اما .....
من تنها و رها
زير اين سقف سياه
گام بر مي دارم بي چتر
و به تو مي انديشم
تاريخ : پنج شنبه 22 تير 1391 | 14:31 | نویسنده : spring girl |